در خانه بحث بود برای مراسم روز تاسوعا و عاشورا ساعت چند برویم و به کدام هیئت و یک مرتبه دخترم گفت من چادر می خواهم و من هم گفتم تو کوچکی آنقدر بهانه گرفت تا رفتیم وچادر برایش تهیه کردیم روز تاسوعا از کنار عزاداران رد می شدیم هرکس دخترم را با چادر و مقنعه می دید حرف می زد و می گفتند این بچه راچه به چادر پوشیدن و من هم از کنارشان رد می شدم تا اینکه عابری به خودش گفت کوچولو چادر می خواهی چکار که در جواب دخترم گفت به شما چه خودم دوست دارم چادر بپوشم نامحرم منو می بینه پس عفاف و حجاب هم از خانواده شکل می گیرد.